پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
✲❈❃دنیای ضرب المثل ✲❈❃
نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391
بازدید : 128
نویسنده : Vaezi1992
لنگه کفش هم در بیابان غنیمت است

fu2311.jpg

روزی تاجری با بار فراوان سوار بر شتر سفر می کرد . در طول راه با کاروان دزدان برخورد کرد و آنها نه تنها تمام دارایی و حتی لباس های او را گرفتند ، بلکه او را کتک مفصلی هم زدند !
تاجر هر چه قدر داد و فریاد کرد فایده ای نداشت . همین طور که راه می رفت متوجه شد خار و خاشاک بیابان پاهایش را زخمی کرده است ، آرام آرام و به سختی به راهش ادامه داد . یکدفعه متوجه یک جفت کفش شد ، نزدیک رفت و آن ها را برداشت . وقتی دید که یک لنگه از آن کفش ها پاره است با عصبانیت آن ها را به گوشه ای پرتاب کرد و رفت ، ولی چند قدم بیشتر نرفته بود که پشیمان شد ، برگشت و کفش ها را پوشید و با خودش می گفت : « در چنین بیابانی یک لنگه کفش هم غنیمت است ! » از آن وقت به بعد این مثل را زمانی به کار می برند که بخواهند بگویند قدر نعمتی که در حال حاضر داریم باید بدانیم !
 
×××
برای من آب ندارد، برای تو که نان دارد!

نظیر: تو خربزه بخور به جالیز چه کار داری؟
”حاج میرزاآقاسی“ صدراعظم ”محمدشاه قاجار“ در حفر قنات ها و تهیهٔ توپ، بسیار تلاش می کرد. افزایش تعداد توپ را موجب تقویت ارتش و حفر قنات را عامل اصلی توسعهٔ کشاورزی می دانست. او در وقت فراغت، به سراغ مقنیان می رفت و آنان را در حفر قنات تشویق می کرد.
روزی ”حاج میرزا آقاسی“ برای بازدید یکی از قنات ها رفته بود تا از عمق چاه و میزان آب آن، آگاهی حاصل کند.
سرمقنی به او اظهار داشت تاکنون به آبی نرسیده ایم و فکر نمی کنم در این چاه رگهٔ آبی وجود داشته باشد. حاجی گفت: ”به کار خود ادامه بدهید و ناامید نباشید“. چند روز بعد، دوباره حاجی به سراغ آن چاه رفت و از نتیجهٔ حفاری سؤال کرد. سرمقنی که به حُسن تشخیص خود اطمینان داشت، در جواب حاجی گفت: ”همان طور که پیش از این هم گفتم، کندن این چاه در این محل، بی حاصل است و به آب نخواهیم رسید“.
دفعهٔ سوم که حاجی برای بازدید رفت و از مقنی سؤال کرد، باز مقنی سربلند کرد و گفت: ”حضرت صدراعظم! باز تکرار می کنم: این چاه، آب ندارد و ما داریم برای کبوترهای خدا لانه می سازیم. صلاح در این است که از ادامهٔ حفاری در این منطقه خودداری شود“، اما گوش صدراعظم بدهکار نبود؛ با شنیدن این جمله از مقنی، ”میرزا آقاسی“ از کوره در رفت و فریاد زد: ”به تو چه مربوط است که این زمین آب دارد یا ندارد؟ اگر برای من آب نداشته باشد، برای تو که نان دارد!“

×××

 

گواه شاهد صادق در آستین باشد

این ضرب المثل موقعی به کار می رود که متکلم در اظهار مطلب و مدعی در اثبات دعوی محتاج دلیل و بینه نباشد و امارات و قرائن موجود بر اثبات حقیقت و حقانیت کفایت کند.
اصل ضرب المثل بالا عاشق صادق بود و بعدها به اقتضای موضوع و مطلب تحریف شد که ذیلاً به شرح ریشه تاریخی آن می پردازیم.
بعد از انقراض سلسله تیموریان به خصوص در عصر صفویه فساد و انحطاط اخلاقی در بلاد معظم ایران به ویژه شهر اصفهان رواج داشت چه وفور نعمت و ثروت بود و مردم از امنیت و آرامش نسبی برخوردار بوده اند. از طرف دیگر با در نظر گرفتن جمعیت مملکت، مؤسسات تربیتی و مربیان کافی و وافی وجود نداشت که مردم را با تعالیم اخلاقی و مذهبی و مواعظ حکیمانه از ملاهی و منافی باز دارند و صراط مستقیم فضائل نفسانی و مکارم اخلاقی هدایت کنند.
به همین جهات و ملاحظات جوانان مرفه و بیکاره غالباً در میخانه ها و معروفه خانه ها به سر می بردند و بعضی از آنها که عشق شهوانی عقل و دینشان را ربوده بود از میان زنان معروفه معشوقه می گرفتند و بر اثر رقابت و همچشمی جاهلانه هر چه داشتند در راه جلب علاقه و محبت معشوقه های هر جایی نثار می کردند.
یکی از سیاحان نیز در این زمینه چنین نوشته است: «ایرانیان تمایل جنسی زیادی دارند. در پاره ای موارد برای نشان دادن شدت علاقه خود به زنی بازوی خود را با آهن تفته داغ می کنند و می خواهند بگویند که آتش عشق دلشان از آتشی که بازویشان را داغ می کند سوزناکتر است. یکی از بزرگزادگان که با من دوستی نزدیک داشت سوختگیهای متعددی را که در بازو و دیگر نقاط بدنش داشت به من نشان می داد و می گفت این کار را برای اظهار شدت علاقه ام به یک زن صیغه ای که همواره با زن اولم در جدال بود کرده ام.»
به طوری که ملاحظه می شود عاشق صادق وقتی می توانست عشق و شیدایی خود را به معشوقه کند که از درون آستین یعنی بازوان خویش داغ عشق به عنوان گواه بیاورد و سر و جان را در راه جانان ارج و مقداری قائل نباشد.
 
×××
ضرب المثل چاه ویل


مثل بالا درمورد افراد بخیل و حریص به کار می رود چه همانطور که در چاه ویل هر چه بریزند پر نمی شود چاه بی پایان حرص و آزآزمندان هم هرگزپر نخواهد شد . باید بمیرند تا خود از شرو زحمت طمع و ولع و دیگران از لوث وجود چنان آزمندانی خلاصی یابند .
ویل از لحاظ ریشه لغوی به معنی وای و نفرین است و درآیاتی نظیر ویل للمطففین و ویل للمکذبین همین معنی را افاده می کند . در واقع ویل کلمه افسوس است و در فرهنگهای عربی وفارسی به معنی عداوت وسختی و شور و فغان بر مصیبت هم آمده است .
درمثال ویل نام چاهی ژرف وعمیق است که پلیدترین گناهکاران و تبهکاران را روز قیامت و رستاخیز در آن سرنگون می کنند . چه جهنم یا دوزخ که خانه ابدی گناهکاران است دارای مراتب و درکاتی است که هر درکه و مرتبه به تناسب و به شدت و ضعف مختلف جهنم جرم و گناه ، برای گناهکاران درنظر گرفته شده است .
رنج وزجر وشکنجه و عذاب در چاه ویل به قدری شدید ودردناک است که اگرساکنان چاه ویل را به درکه دیگری از درکات جهنم انتقال دهند آنجا را برای خود آسایشگاهی می پندارند . بعید نیست که چاه مزبور را از آن جهت که وحشتناک و هراس انگیزاست به چاه ویل یعنی چاه عذاب و رنج و سختی و شور و فغان تعبیر و تسمیه کرده باشند .
می گویند چاه ویل برای آن دسته از گناهکاران در نظر گرفته شده است که به مال و منال صغار و ایتام بی پناه و بدون سرپرست ، دست تجاوز و تعدی دراز کرده اند و یا جنایتکارانی که خون مظلومان و بی گناهان را ریخته باشند . از مختصات چاه ویل این است که هر قدر از دوزخیان را در روز حشر و رستاخیز درآن بریزند مانند دیگ طمع آزمندان مطلقا پر نشود و زیاده طلبی کند به همین جهت است که در افواه عامه در ارتباط با آزمندان زیاده طلب که شب و روز چون شتر بگرد مطلوب مجهول و یا بهتر بگوییم مجهول مطلق می گردند و میچرخند و شاهد مقصود را به دست نمی آورند مورد استناد و تمثیل قرار گرفته است و اصطلاحا می گویند: چاه ویل است هر چه بریزند پرنمی شود وهل من مزید می گوید .
 
×××
 
گربه دستش به گوشت نمی رسید می گفت بو می ده

یک روز قصابی گوشت تازه ای را توی مغازه آویزان کرده بود و به سمت دیگر مغازه رفته بود ، گربه ی محل هم که از دور تماشا می کرد و دهانش آب افتاده بود ، آرام آرام خود را به مغازه رساند ولی دستش به قلابی که گوشت از آن آویزان بود نمی رسید .

تخته ای را که قصاب روی آن گوشت را ساطوری می کرد زیر پایش گذاشت ولی تخته چرب بود و گربه به زمین افتاد . چند بار که این کار را امتحان کرد موفق نشد . و بالاخره با دیدن قصاب پا به فرار گذاشت و چون موفق نشده بود برای این که ضایع نشده باشد ، دستش را جلوی بینی اش گرفت و گفت : " پیف پیف این گوشت بو می دهد ! "

از آنوقت به بعد هرگاه کسی از کاری که از عهده اش بر نمی آید و یا چیزی که در اختیارش نیست بد گویی می کند این مَثَل را بکار می برند!
 
×××
 
 

بقیه در ادامه مطلب


:: موضوعات مرتبط: ضرب المثل , ,



صفحه قبل 1 صفحه بعد